بی نام

ساخت وبلاگ

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانیتا پیش تو آورد مرا بعد تو را بردقلبم شده بازیچه ی دنیای روانیباید چه کنم با غم و تنهایی و دوریوقتی همه دادند به هم دست تبانیدر چشم همه روی لبم خنده نشاندمدر حال فرو خوردن بغضی سرطانیآیا شده از شدت دلتنگی و غصههی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدمای کاش خودت را سر قبرم برسانی|+| نوشته شده توسط نوید نیکپور در شنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۲  | بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 1 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:02

یه عمری رو لبهام پر از خنده بود ... ته هر زمستون یه هفته به عید یه چیزی تو این سینه چنگ میزنه...دارم درد دل میکنم گوش کن... ولی هیشه خودم باید به خودم گوش کنم امسال هم خودم دارم با خودم حرف میزنم، امسال هم چیزی عوض نشد... دیگه یواش یواش داره بهم ثابت میشه زندگی تلخه واقعا تلخ... دارم با کی از چی حرف میزنم ... چرا حالم خوب نمیشه ... فکر میکنم هیچ چی نمیتونه منو از پا در بیاره جز این تنهاییه مزخرف ... اینکه با کسی نمینونم حرف بزنم دربارش... امروز خوشحالی برام تبدیل به یه نقاب شده ... که دیگه بهش دارم عادت میکنم بعضی وقتها خودمم باورم میشه ... امروز فهمیدم که وقتی دلخوشی های کوچیکم و هم از خودم میگیرم زندگی چقدر ترسناک تر میشه... فهمیدم که سفر کردن جزیی از زندگیم شده و امسال بعد از سالها سفر رو هم از خودم گرفتم و میشینم خونه... چند شبه خواب های خوب میبینم ... به یه تغییر بزرگ تو زندگیم نیاز دارم که ذهنمو درگیرش کنم مثل ساختن یه چیزی که دوسش داشته باشم و اون چیز هم منو دوس داشته باشه به صورت ثابت ... باید بتونم همه ذهنمو بیارم رو کاغذ... شاید برای آخرین بار که تو اون چشمها نگاه کردم... نه نگاه معمولی ... برای اولین بار توش هیچی ندیدم .. شاید یه علامت سوال ؟؟ پرسید چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ هیچ جوابی هم نداشتم بدم ... باهوش تر از این حرفا بود که نفهمه ... سرشو انداحت پایین و مشغول چایی خوردن شد و من همچنان خیره بودم به چشماش... دنبال یه نگاه که بتونم معنی توش پیدا کنم ولی هیچی نبود ... چند روش بعدش طبق معمول با یه جمله سورپرایز شدم... اصلا تو چرا وجود داری؟؟؟ امیدوار بودم که مثل همیشه از خودم چیزی به دل نگیرم ولی ایندفه گرفتم ... خیلی با خودم مزه مزه کردم ... خیلی فکر کردم ... دید بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:02

سهم من چیست جز سکوت و تنهایی؟

«من» خود را به دست من داده

هرشب از درد زندگی مردن

به همین حس خوب تن داده

شیشه های مشروب و قرص هایی

که شبم را پر از خوشی کرده

نوید بدبخت ترسویی

که در این شعر خودکشی کرده.

|+| نوشته شده توسط نوید نیکپور در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۲  |

بی نام...
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 16:47

بازم همون اتفاق برای بار سوم افتاد، بدون دلیل بدون هدف، ولی فکر کنم ایندفه فرق داره یه چیزی تو دلم خالیه که ... حسیه که تجربش نکرده بودمسعس میکنم ترکش کنم بزم مثل همیشه تاکید میکنم به خودم که فقط سعی میکنم ولی یه حسی میگه این بار میتونموقتی میدونی مخاطب نداری هر شرو وری که میاد تو ذهنت مینویسی ... دلم تنگ میشه فقط دلم هی تنگ میشه خیلی تنگ(خود سانسوری شد اینجاش)در کوی عشق جان را باشد خطر اگر چه جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد...عاشق هرچی بودم تو زندگیم دنبالش رفتم چوبشم خوردم...|+| نوشته شده توسط نوید نیکپور در پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲  | بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 20:04

گاو موجود خوش بختی است ... جفت دارد کمی علف دارد ...آنقدر پشتم خالی شده که می ترسم با خودم حرف بزنم حتی ... چون بعدش نمیتونم خودمو دلداری بدم دیگه...مگه یه نفر چقدر میتونه کم نیاره ... نمیدونم اسمشو بزارم قوی شدن یا گم شدن ... ولی تو راهی رفتم که دیگه برگشتی نیست ...33 سالگی چقدر مزخرف شروع شد... |+| نوشته شده توسط نوید نیکپور در دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲  | بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 20:04

«معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی‌اعتنا به نتیجه، بی‌اندازه عاشق توست.»

|+| نوشته شده توسط نوید نیکپور در چهارشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۱  |

بی نام...
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:31

مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن، یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد. بی نام...
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 18:54

دلم تنگ شده ... خیلی تنگ... کاش بتونم تحمل کنم .... بی نام...
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 18:54

زندگی یک چمدان است که می آوریشبار و بندیل سبک می کنی و می بریشخودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستمدسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستمگاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرمبه سَرم می زند این مرتبه حتما بپرمگاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منمقرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منمچمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیزترین حالت غمگین شدن استقبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکشهی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکشقبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شومطوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوممثل سیگار،خطرناک ترین دودم باششعله آغوش کنم حضرت نمرودم باشمثل سیگار بگیرانم و خاکستر کنهر چه با من همه کردند از آن بدتر کنمثل سیگار تمامم کن و ترکم کن بازمثل سیگار تمامم کن و دورم اندازمن خرابم بنشین،زحمت آوار نکشنفست باز گرفت،این همه سیگار نکشآن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منمآنقدر داغ به جانم ،که دماوند منمتوله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منیکاسه خونی،جگری سوخته مهمان منیچَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکرجام معجونِ مجسم شده این گرگ پدرتا مرا می نگرد قافیه را می بازم… بازی منتهی العافیه را می بازمسیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منمرطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منمماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلورقاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دورمظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندمو به جز ماه دل از عالم و آدم کندمماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنمنکند خیز برم پنجه به خالی بزنمخنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتممویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دودو دو آتشکده در پیرهنت پنهان بودقصه های کهن از چشم تو آغاز شدندشاعران با لب تو قافیه پرداز شدندهر پسربچه که راهش به خیابان تو خوردیک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُردمن تو را بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 18:54

بگــیر از من این هـردو فرمانده را "دل عاشق" و "عقل درمانده" را اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست ؟ بکُش! هم پــدر هم پــدر خوانده را تو کاری کن ای مـرگ ! اکنون که خلق نخــواهند مهمان ناخوانده را در آغــوش خود "بار دیـگر" بگیر من این مـوج از هر طرف ر بی نام...ادامه مطلب
ما را در سایت بی نام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navidnikpour بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:17